بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: شیعه کد

از دانش آموز به مدرسه - وب سایت علوم اجتماعی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ حرکتی نیست، مگر آنکه در آن نیازمند شناختی هستی . [امام علی علیه السلام]
وب سایت علوم اجتماعی
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
وبلاگ-کد جستجوی گوگل
درباره



وب سایت علوم اجتماعی


م-ق
این جانب دبیر علوم اجتماعی استان اصفهان هستم هدف من از ایجاد این وبلاگ تهیه نمونه سوالات - ارتباط با دانش آموزان -انتقال و نوشتن مطالب جدید کمک درسی و در نهایت تشویق دانش آموزان به استفاده از فن آوری در امر آموزش می باشد -نظر شما عزیزان در هرچه بهتر شدن این وبلاگ برایم بسیار ارزشمند است -منتظر نظرات شما هستم .
پیوندها


استخاره آنلاین با قرآن کریم


آقای مدیر، خانم مدیر،

 

آیا می دانید دانش آموزان از شما چه تصویری در ذهن دارند؟

 

آیا می دانید آن ها در باره شما چه فکر می کنند؟ از شما چه انتظارهایی دارند؟ انتظارشان و دامنه توقع آن چه قدر پهنا و چه اندازه درازا دارد؟

 

بی تردید، رفتار و گفتارهای شما در آیینه ذهن و یاد و خاطره دانش آموزتتان رنگین کمان هایی تماشایی می سازند که با هر رنگی که بتوانید تصور کنید، آذین شده اند. رنگ های روشن و شفاف و گاه تیره و تار، گاه درخشنده و تابان و گاه تیره و تار، گاه درخشنده و تابان و گاه هم کدر و رنگ باخته

از دانش آموز به مدرسه

 

آقای مدیر، خانم مدیر،

آیا می دانید دانش آموزان از شما چه تصویری در ذهن دارند؟

آیا می دانید آن ها در باره شما چه فکر می کنند؟ از شما چه انتظارهایی دارند؟ انتظارشان و دامنه توقع آن چه قدر پهنا و چه اندازه درازا دارد؟

بی تردید، رفتار و گفتارهای شما در آیینه ذهن و یاد و خاطره دانش آموزتتان رنگین کمان هایی تماشایی می سازند که با هر رنگی که بتوانید تصور کنید، آذین شده اند. رنگ های روشن و شفاف و گاه تیره و تار، گاه درخشنده و تابان و گاه تیره و تار، گاه درخشنده و تابان و گاه هم کدر و رنگ باخته.

تصویرهای شما در ذهن و فکر و اندیشه دانش آموزانتان دیدنی های بسیار دارد.

چه وقت فرصت می کنید به تماشای این همه دیدنی بنشینید و خودتان را از دریچه دید فرزندان شهرتان یا روستایی که در آن فداکاری ها دارید، تماشا کنید؟

آیا می توانید پیام آن ها را بشنوید، به آرزوهایشان پی ببرید و به حرف ها و گفته ها و نکته هایشان دل بسپارید؟

چند هفته پیش، ابتکار جالبی از خانم معلمی کوشا در شهر تهران، به دستم رسید. او از شاگردان خود، که در کلاس دوم ابتدایی درس می خوانند، یک نظرسنجی ساده و بی ریا به عمل آورده بود. از بچه های کلاسش خواسته بود بگویند و بنویسند که «اگر من مدیر مدرسه بودم»...

این معلم هوشمند، حرف های بچه ها را شنیده و از آن ها خواسته بود حرف هایشان را بنویسند. اگر هم دوست دارند، برای نوشته های خود نقاشی بکشند.

آنچه می خوانید و می بینید، انتخاب کوتاهی از نوشته ها و نقاشی های بچه های کلاس دوم ابتدایی و بازتابنده تصویرهای ذهنی کودکان 9-8ساله ای است که مدیر خود را دوست دارند، دلشان می خواهد به جای مدیر مدرسه باشند و آنچه را که فکر می کنند و می خواهند، با علاقه ای شدید و عزمی راسخ به میدان عمل بکشانند.

نوشته های کودکانه آن ها، با خط و املای مخصوص خودشان، چنین حال و هوایی را نشان می دهد.

این خلاصه کوتاه، گوشه هایی از ذهنیت همه بچه ها را نمایش می دهد و آرزوها، باورها، خواسته ها و امیدهای آن ها را بر می تابد.

هر دایره ابتدای خط، گزیده ای از نوشته های یک دانش آموز است.

 

اگر من مدیر مدرسه بودم

زیاد تذکر نمی دادم، مثل خانم مدیر خودمان.

اگر من مدیر مدرسه بودم

چیزهای زیادی به دانش آموزان یاد می دادم.

به بچه ها یاد می دادم با بزرگ ترهای خود درست صحبت کنند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

بچه ها را کتک نمی زدم.

وسایل کلاس را تهیه می کردم و به بچه ها نمی گفتم وسیله بیاورند.

به بچه ها نظم و ترتیب یاد می دادم.

اگر من مدیر مدرسه بودم

در دست شویی مدرسه هواکش می گذاشتم.

اخلاقم را خوب می کردم.

نمی گذاشتم بچه ها در زنگ تفریح بازی های خطرناک بکنند.

به بچه ها می گفتم در حیاط مدرسه آشغال نریزند.

شیرهای آب را مهکم (محکم) می کردم.

به خانم بهداشت می گفتم برای بچه ها بیشتر صحبت کند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

با بچه ها مهربان بودم.

کاری می کردیم بچه ها به معلم خود احترام بگذارند.

هر وقت هوا سرد شد، به بچه ها می گفتم مدرسه تعطیل است. چون کلاس ها سرد هستند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

پشت میز خودم یک کتاب خانه درست می کردم.

در زنگ ناهار می گذاشتم بچه ها غذایشان را تا آخر بخورند و دست پاچه نشوند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

می توانستم مدرسه را با نظم و ترتیب بسازم.

اگر من مدیر مدرسه بودم

تخته سیاه گچی می خریدم.

وسایل هر بازی را که بچه ها دوست دارند، می خریدم و در مدرسه می گذاشتم.

اگر من مدیر مدرسه بودم

برای مدرسه حیاط بزرگی می خریدم.

برای مدرسه کلاس های بزرگ می خریدم.

یعنی مدرسه باید بزرگ باشد.

اگر من مدیر مدرسه بودم

کلاس سفال گری درست می کردم و کلاس موسیقی می گذاشتم.

 

 

در زنگ ورزش اجازه می دادم بچه ها در حیاط مدرسه باشند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

دلم می خواست معلم ها هم با بچه ها بازی کنند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

به بچه های بزرگ تر تذکر می دادم برای بچه های کوچک تر برنامه های جالب و دلپذیر اجرا کنند تا آن ها سرحال و خوشحال شوند.

هر روز برای بچه ها یک مسابقه علمی می گذاشتم تا هوش(!) آن ها بالا رود.

اگر من مدیر مدرسه بودم

به بچه هایی که پلی کپی می خواستند، برایشان چاپ می کردم.

به کلاس ها سر می زدم تا شلوغ نشوند.

اول سال با بچه ها صحبت می کردم و برایشان سرویسی [وسیله رفت و آمد] که دوست داشتند می گذاشتم.

اگر من مدیر مدرسه بودم

به بچه های تمیز و منظم جایزه می دادم.

به آن هایی که کارهای خوب می کردند هم.

اگر من مدیر مدرسه بودم

دوست داشتم مدیر مهربان و خوش اخلاقی باشم.

دوست داشتم بچه ها در حیاط مدرسه ندوند تا مشکلی پیش نیاید.

اگر من مدیر مدرسه بودم

به بچه ها می گفتم آشغال های حیاط مدرسه را جمع کنند و در آشغال دانی بریزند.

دلم می خواست بچه ها چیزهایشان را گم نکنند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

می گذاشتم بچه ها در حیاط مدرسه بدوند و بازی کنند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

دلم می خواست هر روز بچه ها کاردستی درست کنند.

دلم می خواست مدرسه همیشه تمیز باشد.

اگر من مدیر مدرسه بودم

می گذاشتم کلاس اولی ها کارهای گروهی بکنند، کلاس دومی ها کلاس خودشان را تمیز کنند، کلاس سومی حیاط مدرسه را تمیز کنند، کلاس چهارمی ها هم به سومی ها کمک کنند و کلاس پنجمی ها هم به کلاس دومی ها کمک کنند.

اگر من مدیر مدرسه بودم

خودم به جای مبصر صف را درست می کردم.

کاری می کردم بچه ها همیشه از من کارهای خوب یاد بگیرند

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط م-ق 90/10/25:: 11:47 صبح     |     () نظر